طنز : کوتاه و با مزه

ادبیّات طنز تاریخ فرهنگ اجتماعی

طنز: کوتاه و بامزه...                                                                                       

شخصی دوماهی قرمز در تنگ خانه داشت , که مورد علاقه اش بودند. موقع خروج ازخانه به خدمتکارگفت : مراقب باش گربه ایکه دراین جارفت وآمد می کند , ماهی هارا نخورد  اتّفاقاً گربه هر دو ماهی را خورد . خدمتکار نگران شده در فکر بود چه جوابی درست کرده , تحویل صاحبخانه بدهد که ازخشم او کاسته شود . وقتی صاحبخانه وارد شده متوجّه شد ماهی ها در تنگ نیستند ,  با عصبانیّت گفت : آنقدر به تو سفارش کردم بالاخره , گربه هردو را خورد ؟ خدمتکار گفت : حضرت آقا گربه ماهی هارا نخورد بلکه ما اشتباه کردیم تنگ ماهی را جلوی آینه گذاشتیم . ما هی ها وقتی خودشانرا در آینه دیدند که در حضور ماو مهمانان بدون مایو شنا میکنند , از خجالت آب شدند.


خبرنگاری با یک محکوم به حبس ابد مصاحبه میکرد . پرسید سرگذشتت را بگوچه شد به این مصیبت دچارشدی . گفت : ما چند کارگربودیم داشتیم هندوانه میخوردیم من گل هندوانه  را خوردم . یکی از کارگران بخواهر کسی که گل هندوانه را خورده فحش ناموسی داد . چون من خورده بودم اورا کشتم . خبرنگارگفت : ارزش داشت تو بخاطر یک فحش که بخواهرت دادند حبس ابد بشوی؟ . محکوم گفت : ارزش نداشت , بد تر اینکه من اصلاً خواهر ندارم .


شخصی به خوراک فروشی رفت که نمیدانست معروف به فروختن غذای بد است .فروشنده , ضمن پول گرفتن از مشتریان و دادن فیش غذا .آدرسی را هم که روی یک تکّه کاغذ چاپ شده بود به مشتریان میداد. خریدار پرسید : این آدرس کجاست میدهی ؟ فرو شنده گفت از نظر احتیاط آدرس نزدیک ترین در مانگاهست .


و اینهم یک طنز قدیمیست . اگر میدانید بازهم بخوانید . شخص کم پولی وارد آش فروشی شد. قیمت یک پرس آش با نان هزاروپانصد تومان بود . پانصد تومان درآورده گفت : آقای آش فروش , چون من رژیم دارم این پانصد تومان را آش بده برایم کا فیست . وقتی آش را گرفته , پشت میز نشسته , خواست بخورد , دید یک تکّه گونی درکاسه است . گفت آقای آش فروش در این کاسه آش , یک تکّه گونی هست . آش فروش جواب داد: حتماً مال برنجش بوده , درثانی با پانصد تومانی که پول آش دادی , کسی قالیچة ابریشمی در ظرف تو نمی اندازد .


شخصی وارد یک رستوران شده , پشت میزی نشست . این از رستورانهایی بود که قبلاً فیش نمی خرند , بلکه بعد از خوردن , پول را می پردازند . مرتّبا دستور غذا داده میگفت : قبل از جنگ وکتک کاری فلان چیز را بیاورکه گارسون هم اطاعت میکرد . بالا خره گارسون , گفت  : آقا شما که هر چه میگویید من می آورم . موضوع قبل از جنگ وکتک کاری چیست؟ شخص  شکمو گفت :موضوع اینست: من مسافر شهرستانم . که قبل از اینکه خد مت شمابرسم در اتوبوس جیبم را زده دارو ندارم را بردند , و من هیچ پولی ندارم با بت آنچه خوردم بپردازم . وبه این دلیل میگویم قبل از جنگ وکتک کاری که مطمئنّم امروز در این رستوران سر پول غذای من , کتک کاری مفصّلی خواهد شد .


عکس شخصی درروزنامه چاپ شده بودکه فوت نموده ,دوستش با دیدن عکس برایش  سوگواری زیادی کرده , یک هفته غذا از گلویش پایین نمیرفت . بعد از اینکه خود شرا دلداری داده ,آرام شد , روزی در پارک نشسته بود  دید همان کسی که برایش آنهمه سوگوار بوده , درآنطرف پارک روی یک نیمکت نشسته. چشمانشرا مالید که شاید اشتباه میکند . ولی دید خود اوست . به نزد او رفته بعد ازسلام گفت آقا من فلانی هستم . عکس شمارا درروزنامه دیدم که فوت شده ایدخیلی برایتان متاسّف شده سوگواری کردم   . حالا خوشبختانه سالم وزنده اید . باید ببخشید که من شمارا مرده دانستم . مرد جواب داد احتیاج به بخشایش نیست .کسی که مرد برادردو قلوی من بود . و من یک قل دیگرش هستم .


علی آقا , یک غدّه روی پیشانیش داشت . بچه های محل رویش اسم گذاشته می گفتند علی غدّه ای حالت چطور است ؟ از این وضع خسته شد .پولهایش راجمع کرده غدّه را عمل کرد. وقتی از مریضخانه بیرون آمد همان بچه های محل گفتند : علی بی غدّه عمل کردنت مبارک .


ببخشید آقا شما اهل مطالعه هستید؟ جواب : نه آقا من اهل تهران محلّة تیر دو قلو هستم .

 

حسین آقا چاق بود , شکم بزرگ وبد نمایی داشت . تصمیم گرفت , باگرفتن رژیم , ورزش ,سونا شکم را کوچک کند و بعد از شش ماه زحمت طاقت فرسا و ریاضت های گوناگون , وقتی شکمش را از سه طرف درآینه نگاه کرد خوشنود شده با خود گفت دیگر مجبور نیستم موقع راه رفتن درخیابان خجالت بکشم . سینه ام را جلو میدهم و مثل آدمهای خوش قواره راه میروم . لباس پوشیده به خیابان آمده سعی میکرد اندام زیبایش را به رخ عابران بکشد , ولی موضوعی پیش آمدکه همة امیدش ازدست رفت . چند جوان فضول وبی تربیت رد میشدند یکی ازآنها گفت : شکم این آقا را , بروبچه ها بنظر شما جند قلوست ؟

cyrusamirmansouri@yahoo.com


 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت8:5توسط سیروس امیرمنصوری | |